گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان های بحارالانوار
جلد اول
سه دعا كه به هدر رفت



خداوند به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى كرد كه مردى از امت او سه دعايش نزد من مستجاب است . پيامبر آن مرد را از اين مطلب آگاه ساخت . مرد نيز پيش همسر خود رفت جريان را به وى نقل كرد زن اصرار كرد كه يكى از دعاها را درباره ايشان انجام دهد. مرد هم پذيرفت .
آنگاه زن گفت از خدا بخواه من از زيباترين زنان باشم .
مرد دعا كرد زن زيباترين زمان خود گشت . چندان نگذشت شديدا مورد توجه پادشاهان هواپرست و جوانان ثروتمند و عياش قرار گرفت .
به شوهر پير و فقير خود اعتنا نمى كرد و روش ناسازگارى و بدرفتارى را به همسرش در پيش گرفت .
مرد مدتى با او مدارا نمود هنگامى كه ديد روز به روز اخلاق او بدتر مى شود ديگر رفتارش قابل تحمل نيست ، دعا كرد خداوند او را به صورت سگى درآورد و دعا مستجاب شد... پس از اين ماجرا فرزندان آن زن دور پدر جمع شده گريه و ناله كردند و اظهار مى داشتند مردم مرا سرزنش مى كنند كه مادرمان به صورتى سگى در آمده و از پدر خواستند مادرشان بصورت اوليه بازگردد و مرد نيز دعا كرد. زن به حال اول بازگشت . و بدين گونه سه دعاى مستجاب آن مرد هدر رفت